کتابها هم مثل آدمها قصهٔ خود را دارند. هر کتابی که منتشر میشود، قصه و روایتی منحصربهفرد دارد. منظورم پیام و ارزش کتاب نیست، نکتههاییست که در لایههای زیرین و پنهان تولید و انتشار کتاب نهفته است. قصهٔ کتاب «مِثل مادری» در روزگار پرشتاب کنونی، بسیار جذاب و شنیدنی است. [اجازه میخواهم] در جایگاه ویراستار و ناشر کتاب، گوشههایی از این قصهٔ جذاب را برای شما مخاطبان گرامی روایت کنم.
روزی از روزها تلفن ثابت دفتر انتشارات به صدا درآمد. آن سوی سیم، خانم جوانی بود که میخواست کتابش را منتشر کند. بعد از سلام و احوالپرسی معمول، متوجه شدم که ساکن اهواز است و مادر یک پسر سهسالونیمه. گفتم که حتماً باید جلسهٔ حضوری داشته باشیم و کار کتاب صرفاً از طریق فضای مجازی انجام نمیشود. انتظار داشتم دوری راه و داشتن فرزند خردسالش را بهانه کند. اما در جواب فقط گفت چشم! با همین یک کلمه، که خیلی به دلم نشست، فاز اول تفاوت کلید خورد.
من که همواره دیگران، بهویژه خانمها، را به نوشتن و انتشار آثارشان تشویق میکنم، روز جلسه را تعیین کردم.
خانم نوروزی فایل و نسخهٔ کاغذی متن را طبق فرمولی که گفته بودم آورد. نشستیم و در فضایی سرشار از احترام و همدلی و تفاهم کار کتاب «مِثل مادری» را شروع کردیم. از ابتدا تا انتهای کتاب را با هم مرور کردیم؛ نه یک بار، چندین بار. روی تکتک کلمات مکث میکردیم. ایشان با اشتیاق به پیشنهادهای من برای تغییر یا حتی حذف کلمه یا جمله یا پاراگراف گوش میداد. من هم پذیرای صحبتهای ایشان بودم. همان تعامل سازندهای که باید بین نویسنده و ویراستار وجود داشته باشد، به زیباترین شکل ممکن تحقق یافت.
متن را که ورز دادیم، این مشورتها و تعامل در مراحل حروفچینی و صفحهآرایی متن و طراحی جلد هم ادامه یافت. از ظرفیتهای فضای مجازی هم به بهترین شکل ممکن استفاده کردیم. برخلاف بسیاری از عزیزانِ جوانِ علاقهمند به نوشتن که من به طنز، آنها را «نسل کلیک»میخوانم و فکر میکنند با چند کلیک میتوان کتاب درآورد، خانم نوروزی شکیبایی ورزید و حاصل این حوصله و شکیبایی و دقت و توجه کتابیست که از بسیاری جهات نمونه و الگو است: مِثل مادری. این موفقیت درخشان را به ایشان و خانوادهٔ محترمشان که در طول این چند ماه همراه ما بودند، تبریک میگویم.